۱۲ درسی که ماجراجویان از مأموریت های غیرممکن خود به ما می آموزند

آیا تصور کرده اید مسافتی ۳۳۱۸ کیلومتری را از ابتدا تا انتها پارو بزنید یا برای رفتن به قطب جنوب و بازگشت از آن ۸۹ روز اسکی کنید – بیشتر ما اگر خوش شانس باشیم فقط یک روز دوام می آوریم. حالا وقت آن است که از روی کاناپه تان بلند شوید و به یکی از الهام بخش ترین داستان های جهان گوش کنید که برایتان هزاران درس زندگی در بردارد که می توانید در زندگی خودتان به کار گیرید.

 

راه رفتن در برف

داستان کاس و جونزی، دو ماجراجوی استرالیایی، همه چیز در خودش دارد از شجاعت انسانی، رفاقت، و همراهی گرفته تا جوانمردی. هر دوی آن ها روزهای خود را صرف تبدیل غیرممکن به ممکن کرده و داستان خود را برای جهانیان نیز بازگو کرده اند.

شهرت کاس و جونزی از دو عملیات خارق العاده سرچشمه می گیرد:

  • عبور موفقیت آمیز از دریای تاسمانی (از استرالیا به نیوزلند) با استفاده از قایق کایاک در طول مدت ۶۲ روز. به همین علت آن ها دارای رکورد گینس در طی کردن طولانی ترین مسافت میان اقیانوسی توسط کایاک هستند.

  • اولین کسانی که بدون برخورداری از هیچ کمک یا حمایتی از ساحل قطب جنوب به سوی آن اسکی کرده و دوباره بازگشتند (علاوه بر الکساندر گام نروژی).

این دو نفر علاوه بر این برای دو مستندی که از سفرهایشان ساخته اند مشهوراند و موفق به کسب جایزه از هفتمین فستیوال بین المللی فیلم شده اند.

در اینجا ۱۲ درس وجود دارد که شما می توانید از ماجراجویی های آن ها بیاموزید:

 

  1. احساس هدفمند بودن، حتی برای یک لحظه، مایهء شادی بی پایانی است

علت اینکه جونزی تصمیم به انجام چنین ماجراجویی هایی کرده بود این بود که او نمی خواست در زندگی اش حسرت بخورد؛ او دوست داشت احساس کند که واقعاً زندگی کرده است. او می گوید زمانی که شما به محیط بیرون می روید فرصت رویاپردازی پیدا کرده، می توانید تصوری برای خودتان داشته باشید و چیزها را از دیدگاه متفاوتی ببینید – همچنین این کار آزمایشی است برای فهمیدن خیلی چیزها در رابطه با خودتان.

آن طور که جونزی می گوید، زمانی که عازم مأموریتی این چنین می شوید از هدف و ذهنی روشن برخوردارید. “همه چیز بسیار ساده است؛ تمام آنچه در آن لحظه لازم است این است که بخورید، بخوابید، پارو بزنید، و زنده بمانید.”

او به من گفت که زمانی که سفر خود را با کایاک شروع کرده بود، هدف و تمرکزی را تجربه کرده بود که تا آن لحظه در زندگی اش هرگز سابقه نداشت.

یک شب، جونزی در حین پارو زدن در دریا متوجه شده بود این تمام آن چیزی است که قرار بوده در زندگی اش رخ دهد. او این احساس را در زندگی هرگز فراموش نکرده بود.

آن لحظه در زندگی که شما احساس کنید آن طور که آرزو داشته اید هدفمند هستید،لحظه ای واقعی از سعادت ناب است.  این همان چیزی است که ما را در زندگی شاد و راضی می کند.

  1. کاری را انجام دهید که همیشه میخواستید انجام دهید

از جونزی پرسیدم پیامی که می خواهد به دنیا بدهد چیست. او گفت در زندگی مدام به شما گفته می شود که نمی توانید یا نباید کاری را انجام دهید. او عقیده داشت که این مشکل سیستم آموزشی است که پر از افراد منفی گرا است و مدام در گوش او می خوانده که باید مسیر امن را انتخاب کند.

او می گوید که پذیرفتن خطرهای عاقلانه کار خوبی است. بچه ها باید بتوانند بیرون رفته، رویاپردازی کرده و اهدافشان را دنبال کنند. او می گوید اگر بخواهد به مردم کمکی بکند آن این است که به آن ها بگوید بیرون بروند و کاری را که همیشه می خواستند انجام دهند – به عبارت دیگر آرزوهایشان را دنبال کنند.

  1. مفهوم زندگی پذیرفتن خطرهای حساب شده است

پس زمانی که شما هدفتان را تعیین کردید ،که ممکن است هدف دیوانه واری به نظر برسد (همچون گذر از دریای تاسمانی با قایق) ،لازم است مراقب باشید که بیشتر از آن ریسک نکرده و مدام احساس نکنید که لازم است از خودتان هم جلو بزنید. برای جونزی، این علت بزرگ زنده ماندنش در ماجراجویی هایش بوده.

چیز عجیبی که متوجه شدم این بود که جونزی و دوستش کاس اتفاقاً افراد بسیار محتاطی در برابر خطرات بودند. آنچه آموختم این بود که اگر شما هر آنچه را می توانید برای یافتن راه حل خطرات بالقوه انجام دهید، انجام کارهای خطرناک بسیار بی خطرتر خواهد شد.

جونزی به من گفت که زمانی که درگیر یک فعالیت پرمخاطره هستید لازم است تشخیص دهید که سطح خطر مناسب برای شما چیست – این سطح برای هر کسی متفاوت است. او می گوید که هر چه بیشتر برنامه ریزی کنید، احتمال خطر را بسیار کمتر می کنید.

  1. مهارتی جدید بیاموزید (این کار اعتیادآور است)

آنچه مرا بسیار غافل گیر کرد این موضوع بود که این دو نفر قبل از اینکه برای سفر قطب جنوب آماده شوند هرگز اسکی نکرده بودند، و قبل از سفر تاسمانی هم هرگز با کایاک در آب های آزاد قایقرانی نکرده بودند.

آن ها از آن دسته افرادی هستند که اجازه نمی دهند فقدان یک مهارت سد راهشان شود. آن ها معتقدند که با برداشتن گام های پیش رونده و باور داشتن شما می توانید کاری خارق العاده انجام دهید.

تصور کنید که ما همه دوباره بچه می شدیم و از مسیرمان خارج می شدیم تا مهارت های جدید بیاموزیم. بسیاری از بزرگسالان هرگز برای این کار وقت نمی گذارند. آن ها ترجیح می دهند کارهایی تکراری را که در انجام شان مهارت دارند دوباره انجام دهند تا اینکه زمانی برای یادگیری چیز جدیدی صرف کنند – عجیب نیست که حوصله مان سر می رود و تلویزیون تماشا می کنیم.

  1. برای خود انگیزه به وجود آورید و آن را برای مدت زمانی طولانی حفظ کنید

قبل از اینکه این دو نفر ماجراجویی دریای تاسمانی را آغاز کنند، از به وجود آمدن ایده اصلی تا عملی کردن آن دو سال طول کشید. جونزی به خاطر می آورد که فهرست بلند بالایی تهیه کرد از ممکن ها و غیرممکن هایی که این سفر با آن روبه رو بود – غیرممکن ها بسیار بیشتر بودند.

جونزی از خودش پرسیده بود “آیا من می توانم با خودم کنار بیایم اگر همین طور نشسته و دست به کار نشوم؟” این واقعاً آن چیزی بود که برای اولین ماجراجویی به او انگیزه داد. او تصمیم گرفت دست به کار شده و تحقیق کند ببیند آیا این کار اصلاً امکان پذیر هست یا نه.

دوازده ماه بعد کاس و جونزی مطلبی هفتاد صفحه ای از مدیریت ریسک گرد آورند. پس از این کار آن ها متوجه شدند که این کار امکان پذیر است و باید دست به انجام آن بزنند.

  1. یاد بگیرید از پس بدبیاری ها برآیید

نه ماه قبل از آنکه کاس و جونزی سفر تاسمانی را شروع کنند، اندرو مک اولی در یک ماجراجویی مشابه گم شد. آن ها در تدارک سفری سه سال و نیمه بودند و زمانی که شروع به برنامه ریزی کردند می دانستند که اندرو هم در همین فکر است.

“خطر این سفر واقعی بود، و ما می دانسیتم عواقب آن هم واقعی است، اما متأسفانه گم شدن اندرو آن را واقعی تر از قبل ساخت”

مردم به آن ها می گفتند “شما واقعاً نمی توانید دست به این کار بزنید، یک نفر گم شده و مرده.”

از نظر روانی این ضربه سختی به آن ها بود ولی سعی کردند به تحلیل مدیریت خطر خودشان نگاهی بیندازند و فکر کردند اگر به راهکار خودشان پایبند بمانند و احساسات را به آن راه ندهند باز هم قادرند دست به این ماجراجویی بزنند.

  1. خودتان را آماده کنید و از متخصصان دنیا کمک بگیرید

در ابتدا، کاس و جونزی تمام سؤالات مربوط به این سفر را پرسیده و پاسخ آن ها را یافتند. آن ها خیلی زود متوجه شدند که آن ها بهترین و متخصص ترین افراد در رابطه با کارهایی که باید انجام می گرفت نبودند. نکته کلیدی برای آن ها این بود که بفهمند چه کسانی سابقه بهترین عملکرد را در زمینه های مختلف این ماجراجویی داشتند و سپس مشورت و نظرخواهی از آن ها در رابطه با مسائل مرتبط بود.

گروهی که آن ها گرد هم آوردند متشکل از افرادی از هفتده کشور مختلف بود. جونزی به من گفت که این مسئله برای او نیروبخش بوده که برای پرسش سؤالاتشان نزد کسی بروند و او با آوردن دلایل بسیار زیاد به آن ها بفهماند که دیوانه اند.

زمانی که آن ها توانستند آن دلایل را نقض کرده و تمام افراد مخالف با خود را تبدیل به حامی خود کنند، متوجه انگیزه بسیاری در خود شدند که به آن ها در ادامه مسیر کمک می کرد.

“اگر شما واقعاً مشتاق و آرزومند چیزی باشید، انرژی خاصی به وجود خواهد آمد و دیگران را به شما نزدیک تر خواهد کرد”.

جونزی پس از نگاه به ویدئوهایی که آن ها از خودشان گرفته اند می گوید که “مشخص بود که ما واقعاً نمی دانستیم چه کار داریم می کنیم، اما این اشتیاق ما بود که سرانجام ما را به موفقیت رساند”.

  1. ترس را کنترل کنید

نه تنها کاس و جونزی مهارت های محدودی برای این ماجراجویی داشتند، بلکه کاس از دریازدگی در عذاب بود و جونزی از فضاهای بسته ترس داشت. علاوه بر تمام این ها آن ها مجبور شدند با دو کوسه بزرگ هم دست و پنجه نرم کنند.

به شکل شگفت آوری زمانی که آن ها خوابیدند و کوسه ها خودشان را به بدنهء قایق کوبیدند، آن ها اصلاً آرامش خود را از دست ندادند. موقعی که آن ها کمی بیشتر احساس ترس کردند زمانی بود که در اقیانوس مجبور شدند با دست پارو بزنند و کوسه ها در اطرافشان بودند.

جونزی برای من توضیح داد که ترس یک احساس منطقی نبوده و در موقعیت هایی همچون زمان مواجهه با کوسه ها می تواند کنترل شما را به دست بگیرد. آن ها آموختند که برای گذر از ترس لازم بود با استفاده از منطق با آن برخورد کنند.

کاس برای غلبه بر مشکل دریازدگی خود باید از داروهای مخصوص شیمی درمانی استفاده می کرد یا راهکارهای طب سوزنی و هیپنوتیزم را به کار می بست تا بتواند این سفر را به پایان برساند.

  1. شکست زمانی اتفاق می افتد که شما کمترین احتمال را می دهید

یک سال قبل از آنکه این دو نفر سفر کایاک خود را شروع کنند، آن ها قایق را برای اولین بار به آب انداختند و قایق به پهلو شد. تا آن مرحله، آن ها دو سال و نیم از زندگی شان را صرف این کار کرده بودند، تمام پول شان را خرج کرده و دست از شغل شان کشیده بودند.

دوباره با اراده ای باورنکردنی، کاس و جونزی سفرشان را یک سال عقب انداختند و قایق شان را از نو طراحی کردند.

علاوه بر مسئلهء قایق، در حین سفر آن ها اسیر بادها و جریان های شدید اقیانوسی شده و دو هفته اضافه تر به دور خود می گشتند. با اینکه آرمان گرا نبودند، بالاخره توانستند خودشان را از شکست بیرون کشیده و سفرشان را کامل کنند.

جونزی می گوید “شما نمی توانید با زور نتیجه به دست آورید بلکه باید ببینید مشکل چیست و آنقدر بر روی آن کار کنید تا راه حل را بیابید” – اراده و اجبار به تنهایی کافی نیستند.

“شکست هرگز ترسناک تر از حسرت نیست”

  1. موفقیت می تواند به تنهایی به دست بیاید (اما لازم نیست حتماً این گونه باشد)

جونزی در رابطه با تعریف خودش از موفقیت می گوید که خود سفر بسیار مهم تر از نتیجه ای است که در انتها به دست می آورید. آن گونه که او می گوید “اگر شما چشم بسته بیرون رفته و بی توجه به هیچ چیز فقط بخواهید پیروز شوید، احتمالاً موفق خواهید شد، اما مسئله این است که حاضرید چه هزینه ای برای این کار بپردازید؟”

  1. با هدفی جدید از اوج قدم به پایین بگذارید

دوست داشتم بدانم جونزی پس از آن موفقیت چشمگیر چه کرده بود. او به من گفت که پس از اولین ماجراجویی شان برای یک هفته از خوشحالی در آسمان ها سیر می کرده.

پس از آن فکری که ناگهان به ذهن هر دوی آن ها رسیده بود مبنی بر این واقعیت بود که آن ها سه سال و نیم از زندگی شان را با تمرکز کامل صرف یک هدف کرده بودند. در این بین، بخش های دیگر زندگی شان همچون شغل و روابطشان هیچ پیشرفتی نکرده بود.

پس از دست یابی به یک هدف عمده، آنچه راحت از خودتان می پرسید این است که از حالا به بعد می خواهید با زندگی تان چه کنید. جونزی معتقد است که بهترین راه انتخاب هدفی از همان دسته است. بیکاری واقعاً شما را فلج می کند؛ ساده ترین کار این است که از یک هدف سریع به هدف دیگر بروید تا اینکه ساکن بنشینید و بعد سعی کنید خودتان را مجبور به حرکت کنید.

  1. شما قدرت الهام بخشیدن به دیگران را دارید

جونزی می گوید او و کاس در مدرسه فقط دو “بچهء چاق” بودند و دنبال کردن آرزوهایشان تنها راه برای ترغیب آن ها به برداشتن گام هایی به سوی پیشرفت بود. او باور دارد که همه از این توانایی در درونشان برخوردارند.

زمانی که شما این قدرت روانی را در خودتان ایجاد کنید، قدرت آن را پیدا می کنید که آن را در دیگران نیز آزاد کنید. بسیار آزاردهنده است برخی افراد به آنچه انجام می دهند باور نداشته و فقط خوشحال اند که زندگی را می گذرانند. اما این انتخاب آن هاست و آنچه شما می توانید انجام دهید فقط تلاش برای کمک به آن ها در سفرشان است.

 

[irp]

دیدگاه‌ها 2