چه کارهایی انجام دهیم تا از شکست پیروزی بسازیم؟

چه کارهایی انجام دهیم تا از شکست پیروزی بسازیم؟

مهم‌ترین گام در کسب موفقیت، شکست خوردن است. اما شکست خوردن احساس بدی را به آدم منتقل می‌کند و باعث می‌شود آدم عصبانی شود یا مثل بچه ننه‌ها گریه کند. برای این‌که با شکست‌های‌تان دوست شوید حتماً باید بر آن‌ها غلبه کنید. در این مقاله یک سری استراتژی بهتان معرفی می‌کنیم که بعد از خرد کننده‌ترین شکست‌ها هم بتوانید کمر راست کنید.

اصلاً شکست چیست؟

شکست همان فقدان موفقیت است، اما تعریف دقیقش به شما بستگی دارد. شاید کوچک‌ترین چیزها هم شکست محسوب شود. شاید امروز سر کارتان یک قرارداد فروش عالی را بی خودی به باد داده‌اید یا گوشی موبایل‌‌تان را در یک تاکسی جا گذاشته‌اید، شاید یک یخچال دسته دوم از سمساری خریده‌اید که سر ماه موتورش سوخته و شاید خدای نکرده شکست‌های بدتری خورده‌اید. همه ما شکست می‌خوریم و همه هم از شکست خوردن متنفریم.

با این حال عموم مردم واژه شکست را برای چیزهای مهم‌تر استفاده می‌کنند. مثل وقت‌هایی که دل آدم از زندگی کردن سیر می‌شود و دوست دارد زمین دهن باز کند و هر چه هست و نیست را ببلعد. زمانی که آدم چند سال روی یک پروژه وقت گذاشته و حالا می‌بیند شکست خورده و باید از نو شروع کند. شاید اوضاع از این هم بدتر باشد و مثلاً کاری را راه انداخته‌اید و چندین نفر دیگر را هم درگیر کرده‌اید و حالا کار شکست خورده. جواب این‌همه آدم را چه‌طور می‌دهید؟ انگار تمام انرژی و انگیزه و اعتماد به نفس آدم از بین می‌رود.

قصه بطری و تشتک

خواه ناخواه، شکست احساس تلخ و مزخرفی را به آدم منتقل می‌کند و حسابی شما را درگیر خود می‌کند. ناراحت شدن در این شرایط طبیعی است و اگر دلتان خواست یک روز در اتاق‌تان را ببندید و گوشی را خاموش کنید هیچ ایرادی به شما وارد نیست. چیزی که مهم است این است که از این زمان برای جارو کردن احساسات منفی و سازماندهی دوباره افکارتان برای اتخاذ معقولانه‌ترین تصمیم ممکن استفاده کنید. نوشابه در بسته را که تکان بدهید تمام گازش جمع می‌شود پشت تشتک، شما که نمی‌خواهید دچار چنین وضعیتی بشوید؟ اگر بطری شوید و احساسات را در خودتان بریزید و تشتکش را هم محکم ببندید یکی از این دو اتفاق برای‌تان خواهد افتاد:

  • انفجار احساسات: نهایتاً بار روانی ناشی از شکست انقدر زیاد می‌شود که دیگر نمی‌توانید آن‌را تحمل کنید و در یک لحظه که ضعف بر شما چیره می‌شود اختیارتان را از دست می‌دهید و تمام آن‌چیزی که در درون خود نگه داشته بودید را مثل یک آتشفشان به بیرون می‌ریزید. این وضعیت نه به اوضاع روحی‌تان کمکی می‌کند نه به روابط‌ تان با دیگران. خودتان که تا چند وقت سردرگم هستید به کنار، اطرافیان‌تان هم از دیدن حال و روز شما پریشان حال می‌شوند و تا چند وقت حال همه را با این کارتان می‌گیرید.

  • منفی ‌بافی: اگر در بطری را شُل نکنید تا فشار منفی به صورت فیس فیس خارج شود، منفی بافی مثل مار به داخل ذهن شما می‌خزد و دور مغزتان چمبره می‌زند. یک بار مثل مرد با اشتباهاتی که کرده‌اید رو در رو شوید و هر چیز بدی هست را احساس کنید و خلاص. در غیر اینصورت اعصاب‌تان ذره ذره خرد می‌شود و هر روز پرچم شکست در مغزتان بالا می‌رود. اضطراب و تشویش مداوم به هیچ وجه باعث خوشحالی شما نخواهد شد و کارتان را از مشکل روحی به جسمانی هم می‌کشاند. حالا خر بیار و باقالی بار کن.

خب پس، چه کار کنیم تا نترکیم؟ راه‌هایی وجود دارند که بتوان به مدد آن‌ها بدترین احساسات را تجربه کرد و – مهم‌تر از آن – دانش و تجربه مفید همراه با آن را ضبط و ثبت کرد.

  • غصه بخورید: چه ایرادی دارد؟ بروید یک جایی بنشینید و به هر نوعی که دوست دارید خودتان را خالی کنید. انگار که یک تریلی ۱۸ چرخ از روی‌تان رد شده و حسابی دردتان گرفته. اگر بخواهید به روی خودتان نیاورید هیچ فایده‌‎ای ندارد. زمانی که نیاز دارید تا بازیابی روحی شوید را از خودتان دریغ نکنید. اجازه بدهید تا معجزه‌ی گذر زمان کار خودش را بکند. الان وقت عصبانی شدن و غصه خوردن است. چیزی را درون‌تان نگه ندارید. اگر چیز کوچکی است که یک ساعت کله در متکا فرو کردن بس است. برای چیزهای بزرگتر ۲۴ ساعت به خودتان مرخصی بدهید تا حال‌تان جا بیاید. صبح روز بعد که از لای پتو بیرون جستید باید غم‌های‌تان را چال کرده باشید. اگر نکردید یک روز دیگر هم به مرخصی‌تان اضافه کنید، با این حال اجازه ندهید این زمان از حالت منطقی خودش خارج شود. هر چقدر دلتان می‌خواهد گریه کنید و مشت به دیوار بکوبید تا خسته که شدید.

  • بریزید بیرون: درباره علت ناراحتی، با کسی که از دل‌تان خبر دارد، صحبت کنید. این را دیگر همه می‌دانند که اگر خودتان را با صحبت کردن خالی کنید، احساس بهتری پیدا می‌کنید. هر چه داخل سینه‌تان هست را بریزید بیرون تا سبک‌تر نفس بکشید. به احتمال زیاد کسی که هم‌صحبت شما شده سعی می‌کند تسکین‌‎تان بدهد، اما اگر هم فقط به شما خیره شد و لام تا کام حرفی نزد، باز هم خالی کردن این اطلاعات باعث سبک‌بال شدن‌تان می‌شود.

  • اجازه ندهید این شکست به قسمتی از هویت‌تان تبدیل شود: پنالتی فینال جام جهانی را به‌جای این‌که گل کنید به ساعت ورزشگاه کوبیده‌اید که کوبیده‌اید. این چیزها اتفاق می‌افتد. شما که از شکم مادرتان پنالتی نزن زاییده نشده‌اید! سوزان تاردانیکو از فوربس در این باره می‌گوید: فقط به خاطر این‌که یک راه موفقیت آمیز برای انجام دادن کاری پیدا نکرده‌اید دلیل نمی‌شود خودتان را مترادف شکست بدانید. ممکن است این جمله درست باشد که اعمال ما تعریف کننده‌ی شخصیت ماست اما شکست‌های‌مان نمایانگر شخصیت‌مان نیست. آخر سر شخصیت‌تان را آن کارهایی رقم می‌زنند که پس از شکست انجام می‌دهید تا دوباره به مسیر موفقیت برگردید.

شکست خوردن مثل زخم خوردن است. اول از همه باید بپذیرید که زخمی شده‌اید تا بتوانید مرهمی روی آن گذاشته و خونریزی‌اش را بند بیاورید. هر چه دیرتر این کار را بکنید زخم هم دیرتر بهبود می‌یابد. اگر هم زیادی تعلل کنید زخم‌تان عفونی شده و ( دور از جان) زمین‌گیرتان می‌کند.

به شکست سایرین نگاه کنید

حتی یک ثانیه هم به این فکر نکنید که شما تنها موجود روی کره خاکی هستید که شکست می‌خورد. بارها شده که به موفقیت‌های افراد دیگر نگاه کنیم و این‌طور تصور کنیم که آن‌ها همه چیز را با هم دارند، اما واقعیت این‌ است که آن‌ها هم مثل بقیه زندگی‌شان پر از شکست است. حالا یک‌ سری این هنر را دارند که این جور چیزها را مخفی کنند، اما آسمان همه جا یک رنگ است. قبل از این‌که کله خود را به دیوار بکوبید که چرا فلان تست را در کنکور اشتباه زدید به این فکر کنید که بقیه هم حتماً یک جاهایی اشتباه کرده‌اند. دنیای شکست‌ها و اشتباهات سر و ته ندارد.

خود شما چه کسی را در ذهن به عنوان یک آدم موفق در نظر دارید؟ زندگی‌اش را خوانده‌اید تا ببینید چه اشتباهاتی مرتکب شده و چه شکست‌هایی خورده است؟ بیوگرافی‌ها، بلاگ‌ها و خاطرات آشنایانش از او را خوانده‌اید؟ آدم‌های موفق و مشهور یک نقطه اشتراک بزرگ دارند. این جور افراد همانقدر درباره شکست حرف می‌زنند که درباره پیروزی و موفقیت حرف می‎زنند. دلیلش این است که اهمیت پذیرفتن شکست را می‌دانند. حتی بزرگترین انسان‌هایی که سراغ دارید هم در جاهایی از زندگی‌شان شکست‌های بدی خورده‌اند.

خانواده و رفقای‌تان هم همین‌طور. آن‌ها هم شکست می‌خورند. یاد اشتباهاتی که آن‌ها مرتکب شده‌اند بیفتید و به خاطر بیاورید که تنها نیستید. نه این‌که این چیزها را یادتان باشد تا به موقع بُل بگیرید و طرف را به خاطر اشتباهاتش ملامت کنید… به هیچ وجه. فقط یادتان باشد که آدمیزاد است و شکست. شما هم مثل بقیه یک آدم جایز الخطا هستید.

شکست خوردن را جور دیگری تعریف کنید

دیگر وقتش است تا بهتان بگوییم شکست چیز بدی که نیست هیچ، اصلاً چیز خوبی هم هست. چرا؟ چون شکست موقعیت خوبی برای یادگیری و رشد را در اختیار آدم قرار می‌دهد. چیزهایی که در حین کسب پیروزی‌های آسان کسی آن‌ها را بدست نمی‌آورد.

رابرت اسپدینگر از مجله‌ی اینترنتی Pick the Brain لیستی تهیه کرده که تعریف از شکست را تعدیل کند. خواندش جالب است:

  1. شکست جزء لاینفکی از مسیر رسیدن به پیروزی و شناخت خود است

  2. هر موقع که پای‌‎تان را از دایره راحتی‌تان بیرون می‌گذارید و هر موقع که سعی می‌کنید کار جدیدی انجام بدهید، شکست غیرقابل اجتناب است

  3. هر شکستی شما را به رسیدن به هدف‌تان نزدیک‌تر می‌کند

  4. شکست استاد بزرگی است زیرا با ارزش‌ترین درس‌های زندگی را به شما می‌آموزد

  5. هر شکست شما را به فردی قوی‌تر، بزرگتر و بهتر تبدیل می‌کند

  6. تا موقعی که از اشتباهات‌تان درس بگیرید تا دیگر تکرارشان نکنید، اشتباه کردن به هیچ وجه عار نیست.

  7. شکست راه‌های انجام نشدن یک کار را به شما نشان می‌دهد و به شما می‌گوید که راه‌های دیگری هم هست

  8. آدم‌های موفق هرگز موقع شکست دیگران به آن‌ها نمی‌خندند و درباره‌شان قضاوت نمی‌کنند، زیرا خودشان هم این دوره را پشت سر گذاشته‌اند و می‌دانند از شکست چه درس‌هایی می‌شود گرفت. آن‌هایی که می‌خندند احمق‌هایی بیش نیستند که خودشان را لو می‌دهند.

  9. مهم نیست که چقدر شکست خورده‌اید، تا موقعی که دست از تلاش برندارید بازنده نیستید.

  10. هر بار که شکست می‌خورید، ترس‌تان از شکست خوردن کمتر می‌شود و پوست‌تان کلفت‌‍تر. این امر به شما اجازه می‌دهد دفعه بعد روی چالش بزرگتری ریسک کنید.

هر اشتباهی، فرصتی است برای یادگیری و بعد از این‌که از شر احساسات منفی‌ خلاص شدید، حتماً بروید اشتباهات‌تان را مرور کنید تا دیدگاه جدیدتری بدست بیاورید. نگاه کنید ببینید کجا را اشتباه رفته‌اید اما از آن‌طرف نگاه کنید ببینید کجاهای کارتان هم درست بوده. در نهایت درمی‌یابید که دفعه بعد چه کار کنید تا کارتان بهتر پیش برود. شکست کاملاً هم سیاه نیست.

پروژه بعدی را شروع کنید تا ذهن‌تان مشغول شود

ذهن را که از تباهی‌ها پاک کردید خیلی سریع به یک کاری بچسبید تا مغزتان درگیر کار بشود. دیگر جای خالی برای منفی گرایی باقی نگذارید. زیاد فکر کردن به اشتباهات هم کار بدردبخوری نیست.

پروژه بعدی را راه بیندازید و حسابی رویش تمرکز کنید. میازاکی، پدرانیمه‌های ژاپن، را که از مقاله‌های قبلی یادتان هست؟ این فیلمساز شهیر ژاپنی توصیه می‌کند این کارتان تمام نشده، روبان پروژه بعدی‌تان را قیچی کنید تا یک کله در حال حرکت به جلو باشید.

هیچ چیزی مثل کار نمی‌تواند ذهن آدم را از فکر کردن به چیزهای بیهوده باز دارد. اگر هم از کار خسته شدید یک سرگرمی برای خودتان پیدا کنید. حتماً باید کاری وجود داشته باشد که از انجام دادنش لذت می‌برید و در آن تبحر خاصی دارید. پرداختن به این کارها باعث می‌شود پیشرفت کنید. کلید این ماجرا این است که بلد باشید چطور تمرکز خود را به کار بعدی انتقال دهید و یادتان باشد که با شکست خوردن دنیا به پایان نمی‌رسد. هنوز فرصت‌های زیادی هست.

در واقع بهترین قسمت باختن این است که شانس دیگری نصیب‌تان می‌شود. آنجل چرنوف از مجله اینترنتی Marc & Angel Hack Life اعتقاد دارد اشتباه کردن یک نوع تمرین کردن است:

هر هنرمند ماهری را که می‌بینید روزی آماتور بوده است. هر چقدر سریع‌تر خودتان را با تمرین کردن وفق بدهید و زودتر اشتباه کنید، زودتر هم مهارت‌ها و دانش لازم برای استاد شدن را یاد می‌گیرید. هیچ گونه ضمانتی نیست که به این شیوه کاری را یاد بگیرید، اما من صد در صد ضمانت می‌کنم که اگر کار نکنید هیچ چیزی یاد نخواهید گرفت. با این شیوه یا کاملاً موفق خواهید شد یا یک درس بدردبخور می‌گیرید که چوب دو سر طلاست.

۲۰۰ بار هم که شکست بخورید اشکالی ندارد، اما آن روزی واقعاً باخته‌اید که تسلیم شکست‌ها شوید.

 

دیدگاه‌ها 4

    میلاد

    "اگر شکست خوردید به جشنو پایکوبی برخیزید که یک نعمت است"
    فک کنم خیلی جو گرفتم :-)
    ولی تمام تلاش من اینه که یاد بگیرم چه شسکت چه از پیروزی و چه از ... هرچند گاهی اوقات دردناکترین درد و به ادم تحمیل میکنه
    باسپاس فراوان +R

سبد خرید