۵ فکر پوچ که مانع افراد میانسال در دنبال کردن رویاهایشان است

برخی از افراد که در مرحله میانسالی زندگی هستند دست از دنبال کردن رویاهایشان می کشند. ممکن است این حرف بدبینانه به نظر برسد اما واقعیت دارد. براساس این گزارش، ۸۰% از کسانی که بالای ۴۰ سال هستند فکر تغییر شغل را در سر دارند اما تنها ۶% از آن ها واقعاً دست به این کار می زنند؛ این چه معنایی برای شما دارد؟
پس از صحبت با برخی از متخصصان میانسال، شنیدن دلایلی که احساس در جا زدن در زندگی را برایشان به وجود می آورد تعجب آور بود. فکر می کنم اصطلاح “بحران میانسالی” به خاطر همین دلایل به وجود آمده بود. این اصطلاح برای توصیف افرادی است که احساس می کند در میانسالی گیر کرده اند و نمی دانند که چکار کنند یا از برداشتن قدم های لازم برای کارهایی که می خواهند انجام دهند ترس دارند.

۵ فکر پوچ که مانع افراد میانسال در دنبال کردن رویاهایشان است

Midlife Crisis

از آنجا که من خودم هم این تجربه را داشته ام، فکر می کنم که این ۵ فکر پوچ خلاصه ای است از اینکه چرا برخی افراد در میانسالی هرگز تلاش نمی کنند رویایشان را دنبال کنند و بنابراین در جا می زنند:

۱٫ فکر اینکه دیگر خیلی دیر شده است
فکر اینکه دیگر خیلی دیر است یکی از اولین دلایل ارائه شده توسط آن هاست. این تصور به آن ها می گوید که زمان کافی برای انجام کاری که واقعاً می خواهند در اختیار ندارند. یکی از عقاید زیربنایی آن ها این است که “این کار خیلی زمان می برد”.
زمانی که مشغول محاسبه می شوند و به جایگاه فعلی شان پس از سال ها کار کردن نگاهی می اندازند، می بینند که هیچ چیز جور در نمی آید. به نظر آن ها، این فکر که دوباره همه چیز را در این سن از نو شروع کنند برایشان وحشتناک است.
اما چه کسی گفته است که باید از نو شروع کنند؟ تصور کنید، با اطلاعاتی که حالا دارند و مهارت هایی که در طی سال ها کسب کرده اند، چرا باید بالاتر رفتن از جایگاه فعلی شان زمان زیادی ببرد؟
با پیشرفت زیاد تکنولوژی و دسترسی باورنکردنی به جهان از طریق اینترنت، فرصت دست یابی به چیزی بهتر از وضعیت فعلی شان بسیار بیشتر است. این علم، مفهوم “دیگر خیلی دیر است” را تغییر می دهد. من شخصاً به عنوان کسی که در ۴۷ سالگی برای تحصیلات تکمیلی اقدام کردم و از شغلی که ۲۱ سال مشغول به آن بودم دست کشیده و در ۵۱ سالگی تجارت خودم را راه انداختم، خوب می دانم که هیچ وقت خیلی دیر نیست.
“هرگز آنقدر دیر نیست که از آنچه در حال انجامش هستید دست بکشید و شروع به کاری کنید که دوست دارید.” – هنس راسلینگ
۲٫ فکر اینکه آن ها به اندازه کافی نمی دانند
این یکی از بزرگترین عوامل بازدارنده برای بسیاری از افراد است. این فکر به آن ها می گوید که برای دنبال کردن رویایشان در این مرحله به دانش بیشتری احتیاج است. این طرز تفکر فریب کار در کمین است تا فرد را به موقعیت فعلی اش دست بند کند. هر تلاش برای رهایی منجر به اسارتی محکم تر می شود که همچون تذکری به آن هاست برای آنکه به “گوشه” ای که در آن بوده اند برگردند و همان جا بمانند.
باید همیشه بگویید “من می توانم در هر زمان ممکن دانش بیشتری به دست آورم و بیشتر بیاموزم”. پذیرفتن این به عنوان واقعیت، به عادی سازی این احساس کمک می کند. با فکر کردن به این روش شما آنقدر می دانید که بتوانید به کس دیگری نیز کمک کنید.
اگر از شما سؤالی پرسیده شود به این معناست که شما چیزی را می دانید که شخص مقابل نمی داند. برای آن ها شما یک متخصص هستید. حداقل این است شما آنقدر می دانید که بتوانید شروع کنید. این تمام چیزی است که لازم است شما همین حالا بر آن تمرکز کنید.
۳٫ فکر اینکه دیگران چه فکر خواهند کرد
سپری کردن زمانی طولانی در یک حرفه و به دست آوردن جایگاهی خاص در زندگی، به نوعی احساس غرور و موفقیت به وجود می آورد. دست کشیدن از آن ساده نیست. بسیاری از افراد آن را به عنوان نشان سال ها کار و تلاش به حساب می آورند. درست به نظر می رسد، حداقل برخی افراد هستند که بدون وجود کارشان نمی دانند چه کسی هستند. برخی از افراد نیز به خاطر کاری که انجام  می دهند احترام همکاران و اعضای خانواده خود را به دست آورده اند.
از دست دادن این جایگاه به معنای آن است که آن ها دیگر از آنچه با آن شناخته می شدند و مایه لذت آن ها بود محروم خواهند شد. و این سوای آن چیزی است که ممکن است بشنوند: دیوانه ای؟ می خواهی شغل خوب و مطمئن ات را از دست بدهی برای چیزی که به آن اعتباری نیست؟
شنیدن این جملات مخصوصاً از طرف دوستان صمیمی و خانواده به هیچ وجه اطمینان بخش و امیدوار کننده نیست. بنابراین راحت تر آن است که از احتمال چنین شکستی جلوگیری کرده و در عین حال که به شغل آزاردهنده اما راحت خود چسبیده ایم به مسخره کردن کسانی بپردازیم که این خطر را می پذیرند.
نتیجه احساس سکون و نارضایتی مداوم خواهد بود. تعجب ندارد که براساس نظرسنجی گالوپ ۸۷% از کارمندان یا احساس خوبی نسبت به شغل شان نداشتند یا خیلی ساده از آن متنفر بودند.
۴٫ فکر اینکه خطر آن بسیار بالاست
کدام ریسک بیشتری در بردارد؟کار کردن برای کسی که تصمیم می گیرد که آیا شما خوراک و  پوشاک خود و خانواده تان را تأمین کنید ، یا اینکه شما خود مسئول این تصمیم گیری باشید؟
برای من، این خطرناک تر است که شخصی دیگر مسئولیت کامل سلامت و آنچه برای شما در آینده رخ خواهد  داد را در دست داشته باشد. و ریسک آن کمتر است که شما کسی باشید که تصمیم می گیرد چه موقع، چطور، چه و کجا اتفاقی رخ دهد.
“برای آنکه بدانید زندگی ارزش چه را دارد، باید هر چند وقت یکبار آن را در معرض خطر قرار دهید.” – ژان پل سارتر
۵٫ فکر اینکه قرار نبوده هیچ وقت این اتفاق رخ دهد
این گاهی اوقات علت از زیر کار در رفتن افراد تنبل است. چه چیز قسمت نبوده اتفاق بیفتد؟ آیا قسمت نبوده که شما زندگی رضایت بخش و پر ثمری داشته باشید؟ آیا قرار نبوده است که شما تمام پتانسیل خود را عملی سازید؟ این همان چیزی است که این جا هم به آن اشاره شده است؟
برای من، آنچه قرار نبوده اتفاق بیفتد با یک هستی رقت بار در یک عرض است. این چه روش زندگی است زمانی که شما از کاری که می کنید تنفر دارید یا به آن صرفاً اهمیت نمی دهید؟
چه می شد اگر شما تصمیم می گرفتید که این کار “قرار بوده اتفاق بیفتد” و چه چیز برای خلق زندگی که دلخواه شماست و شما شایستگی آن را دارید ضروری است؟ چه می شد اگر از همین امروز شروع می کردید؟

[irp posts=”27468″ name=”3 راه برای انجام مذاکرات موفقیت آمیز با افراد سخت گیر”]

دیدگاه‌ها 2